۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

در باب زمستانی که سرد نیست....

نمیدونم چرا اسم زمستون میاد حال و هوای همه عوض میشه...یه جورایی بچه میشن...
سردیه یه زمستون واقعی رو دلم میخواد...با یه شیشه بخار گرفته که با صورت بهش بچسبم و بهترین نقاشی های از ته دلیمو با انگشتام روش بکشم...
اولین برف ...امسل به همه گفتم : اولین برف کافه فرانسه ...
آخ ...یعنی میشه این زمستونم با همون سرمایی که دلم میخواد یکی از صد تا بهونه ای بشه که باهاشون خودمو جا میدم تو بغلش؟
اگه همون بشه که میگم..پس قراره یه دست بیاد رو شونم و یه صدایی که میمیرم براش لابلای قیل و قال تیک تیک بدنمو صدای دندونانم...باز به من بگه : من تورو...خیلی عاشقتم ...

۱ نظر:

farhad گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.