۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

...4

از فکر اینکه دچار یه ضعف شخصیتی شدم ...زانوهام ضعف میکنه...یه طوریکه مجبورم رو نزدیک ترین صندلی ممکنه اندکی بشینم تا حالم جا بیاد...
هه...اینا همه جدای اون آب دهنی که خیلی وقتا ازاسترس به سختی هولش میدم اون پایین مایینا...
.
.
.
خاک تو سر خر خیلی از ماها...که از ترس تکرار تراژدی تا ما تحتمون تماما تیر میکشه...


۲ نظر:

windygirl گفت...

وا ..معلومه که یادم بودی..چقدر وقتی دیگه نیمودی غصه خوردم...ادبیات جون قبول شدم...
چه خبرا؟
در مورد آپ...تو خاطراتم اولشا تجربه کردم گویا...خیلی بده..خیلی حس شکست به آدم دست میده

ستاره گفت...

والا من كار كردن با اين اجنبي ها رو بلد نيستم!